هر چه در چشم عمر ناخنه بود
ناخن قهر تو عیان برداشت.
مجیر بیلقانی.
جهان به چشمی ماند در او سیاه و سپیدسپید ناخنه دار و سیاه نابینا.
خاقانی.
تن چو ناخن شد استخوانم از آنک بخت را ناخنه بچشم برست.
خاقانی.
ترسم که بچشم ابلق عمراز ناخنه استخوان ببینم.
خاقانی.
چشم بهی مدار که در چشم روزگارآن ناخنه که بود بدل شد به استخوان.
خاقانی.
منکران فضل را جز ناخنه ناخن مبادکز چنین سگ مردمان باشد دریغ این استخوان.
نظامی.
در چشم تو چون ناخنه پیدا باشداز بهر تو تشویش مهیا باشد.
چیزی که در این مرض بود فایده مند
در نزدیک حکیم روشنایا باشد( ؟ )
یوسفی حکیم ( از آنندراج ).