میزند چشم تو هر لحظه به مژگان ناخن
ترسم ای شوخ میان من و تو جنگ شود.
ملاغنی ( از آنندراج ).
چو تو سوار شوی ماه نو زند ناخن که در میان دو خورشید گرم سازدجنگ.
قاضی نورالدین ( از آنندراج ).
غمزه ات چون با دل مجروح من جوید نزاع گر نخواهی خون شود بهر چه ناخن میزنی.
مخلص کاشی ( از آنندراج ).
|| کنایه از اعتراض و ایراد کردن بر کسی. ( آنندراج ) : تو چون گذر کنی آنجا به نظم رنگینم
که مصرعش چمنی کرد و بیت بستانی
ضمیر وی به من اینجا نشان دهد هر جا
که ناخنی بزنی یا سری بجنبانی.
عرفی ( ازآنندراج ).
|| ناخن خلانیدن. ناخن رساندن : شد از زخمه مضراب مطرب کبود
ز ناخن زدن ناخنش گشت سود.
طالب.