ناخفتن. [ خ ُ ت َ ] ( مص منفی ) نخفتن. خواب نکردن.نخوابیدن. بیدار ماندن. به خواب نرفتن : که بر ساز کامد گه رفتنت سرآمد نژندی و ناخفتنت.فردوسی.من از ناخفتن شب مست مانده چو شمشیری قلم در دست مانده.نظامی.شکایت پیش از این روزی ز دست خواب میکردم به غم خواران و نزدیکان ، کنون از دست ناخفتن.سعدی.