ناحاش

لغت نامه دهخدا

ناحاش. ( اِخ ) ناحاش ( به معنی مار ) شهریار عمون که خواست با اهالی یا بیش جلعاد عهدی استوار نماید بشرط آنکه چشم راست هر یک از ایشان را بکند. و چون شائول این مطلب را شنید روح خداوند بر وی آمده بدان استصواب ایشان را از دست وی رهائی بخشید. لیکن از آن پس دوست صادق الاخلاق داود گردید. ( از قاموس کتاب مقدس ص 864 ).

ناحاش. ( اِخ ) پدر ابی جایل. بعضی از گمان چنان است که ناحاش همان پادشاه است که سابقاًمذکور شد و برخی دیگر وی را یسی میدانند و معتبرترین آنها رای آخرین است. ( از قاموس کتاب مقدس ص 764 ).

پیشنهاد کاربران

بپرس