لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
مترادف ها
ناسازگار بودن، ناجور بودن
تکان دادن، طنین انداختن، ناجور بودن، تصادف کردن، نزاع کردن، لرزاندن، لرزیدن صدای ناهنجار، اثر نامطلوب باقی گذاردن، مرتعش شدن
ناجور بودن، زیبنده نبودن، نامناسب بودن برای چیزی
ناجور بودن، متناسب نبودن، بهم نخوردن
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
پیشنهادی ثبت نشده است. شما اولین نفر باشید