ناجسته به آن چیز که آن با تو نماند
بشنو سخن خوب و مکن کار به صفرا.
ناصرخسرو.
در جستجوی حق شو و شبگیر کن از آنک ناجسته خاک ره بکف آید نه کیمیا.
خاقانی.
به باران مژه در ابر می جستم وصالش راکنون ناجسته دربارم چنان آمد که من خواهم.
خاقانی.
ناجسته.[ ج َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) گرفتار. کسی که خلاص نیافته است. مقابل جسته به معنی رها و خلاص یافته و جهیده. || نجسته. رها نشده. نجهیده :
ناجسته ز فکرتت روانتر
تیری ز کمان آفرینش.
؟