ناج

لغت نامه دهخدا

ناج. ( اِ ) ناژ. ناجو. ( ناظم الاطباء ). ناژو. رجوع به ناجو شود.

ناج. ( اِخ ) ابن یشکربن عدران قبیله است و اکثر از علماء و روات منسوبند به وی. ( منتهی الارب ذیل نوج ).

ناج. [ جِن ْ ] ( ع ص ) باد زودرو. ( مهذب الاسماء ). || بعیر ناج ؛ شتر تیز رونده. ج ، نواجی. ( ناظم الاطباء ).

نأج. [ ن َءْج ْ ] ( ع مص ) زاری و تضرع کردن به درگاه خدا: نأج نأجاً الی اﷲ؛ صاح و تضرع. ( معجم متن اللغة ). || بانگ کردن گاو. نُؤاج : ناءَج َ الثورُ نأجاً و نُؤاجاً؛ خارَ. ( المنجد ). || به تأخیر افکندن کار را. ( از معجم متن اللغة ). رجوع به نؤوج شود. || به ضعف و سستی و آرامی خوردن. ( ناظم الاطباء ): نأج نأجاً؛ أکل أکلاً ضعیفاً. ( معجم متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) کاج .
زاری و تضرع کردن به درگاه خدا یا بانگ کردن گاو .

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی نَاجٍ: نجات دهنده(مخفف ناجی)
ریشه کلمه:
نجو (۸۴ بار)

جدول کلمات

کاج

پیشنهاد کاربران

بپرس