بادا دل محبش همواره با نشاط
بادا تن عدویش پیوسته ناتوان.
فرخی.
هر چند ناتوانیم از این علت. ( تاریخ بیهقی ص 517 ). امیر گفت خواجه بر چه حال است ؟ گفت ناتوان است. ( تاریخ بیهقی ص 370 ).یا ز دربان تندرست بپرس
یا ز سلطان ناتوان بشنو.
خاقانی.
سر چنین کرد او که نی رو ای فلان اشتهایم نیست هستم ناتوان.
مولوی.
خدا را از طبیب من بپرسیدکه آخر کی شود این ناتوان به.
حافظ.
|| ضعیف. ( آنندراج ). سست و ضعیف. بی زور. بی قوّت. کم زور. ( ناظم الاطباء ). پیر ناتوان. فرتوت. ( ناظم الاطباء ).نحیف. لاغر. فرسوده. بی نیرو. بی توش و توان :به دل سفله باشد به تن ناتوان
به آز اندرون تیز و تیره روان.
فردوسی.
کس اندازه آن ندانست کردکز اندازه بس ناتوان گشت مرد.
فردوسی.
مرا کرد پیری چنان ناتوان ترا هست نیرو و بخت جوان.
فردوسی.
خور در تب وصرعدار یابم مه در دق و ناتوان ببینم.
خاقانی.
فهم کردم لیک پیری ناتوان دستت از ضعف است لرزان هر زمان.
مولوی.
گر پیرهن بدرکنم از شخص ناتوان بینی که زیر جامه خیال است یا تنم.
سعدی.
که هر ناتوان را که دریافتی به سر پنجه سر پنجه برتافتی.
سعدی.
شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی.حافظ.
به امید این فکندم تن ناتوان به کویت که سگ تو بر سر آید به گمان استخوانم.
وحشی.
شرح ضعفم از سگان آستان خود بپرس از کسان یکبار حال ناتوان خود بپرس.
وحشی.
ناتوانان ایمنند از انقلاب روزگارخانه صیاد عشرتگاه صید لاغراست.
صائب.
پیچیده بسکه درد تو در استخوان مراکرده است همچون نال قلم ناتوان مرا.
امید همدانی.
|| فقیر. تنگدست. تنک مایه. بی چیز. بی نوا. تهیدست. که توانگر نیست. نادار : ز بس پارسا بود شاه جوان
بر او نبودی یکی ناتوان
توانگر بدی سربه سر مردمان
همه با لباس و همه خانمان.
اسدی.
روز و شب از آرزوی آنان بیشتر بخوانید ...