ناتندرستی


معنی انگلیسی:
infirmity

لغت نامه دهخدا

ناتندرستی. [ ت َ دُ رُ ] ( حامص مرکب ) ناتوانی. بیماری. رنجوری. مریضی. دردمندی. از پا افتادگی. ضعف. علت. علیلی :
چو کاهل بود مرد برنا به کار
از او سیر گردد دل روزگار.
نماند ز ناتندرستی جوان
مبادش توان و مبادش روان.
فردوسی.
چو بنیاد دولت به سستی رسید
توانا به ناتندرستی رسید.
نظامی.
تهی نیست از تره ای خوان من
ز ناتندرستی ست افغان من.
نظامی.
|| نادرستی :
کنون کار بر ساز و سستی مکن
بمن نیز ناتندرستی مکن.
فردوسی.
هر آنگه که در کار سستی کنی
همی رای ناتندرستی کنی.
فردوسی.

فرهنگ فارسی

۱ - رنجوری مرض . ۲ - معیوبی عیبناکی . ۳ - کاهلی سستی مقابل تندرستی .

پیشنهاد کاربران

بپرس