چو کاهل بود مرد برنا به کار
از او سیر گردد دل روزگار.
نماند ز ناتندرستی جوان
مبادش توان و مبادش روان.
فردوسی.
چو بنیاد دولت به سستی رسیدتوانا به ناتندرستی رسید.
نظامی.
تهی نیست از تره ای خوان من ز ناتندرستی ست افغان من.
نظامی.
|| نادرستی : کنون کار بر ساز و سستی مکن
بمن نیز ناتندرستی مکن.
فردوسی.
هر آنگه که در کار سستی کنی همی رای ناتندرستی کنی.
فردوسی.