رسیده به لب جان ناتندرست
همی چاره دردمندان بجست.
فردوسی.
دگر هر که پیراست و بیکار و سست همان کو جوان است و ناتندرست.
فردوسی.
چو بهرام دست از خورشها بشست همی بود بی خواب و ناتندرست.
فردوسی.
شهنشه چو فرمود روز نخست که آید به ره پیر ناتندرست.
فردوسی.
آنچه بماند [ از کودکان نوزاد ] ناتندرست و بیمارناک باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || نادرست. عیبناک پرآهو. سست. نااستوار : نگه کردم این نظم و سست آمدم
بسی بیت ناتندرست آمدم.
فردوسی.
چنین گفت یکروز کز مرد سست نیاید مگر کار ناتندرست.
فردوسی.
|| سست. کاهل : هر آنکس که در جنگ سست آمدی
به آورد ناتندرست آمدی.
شهنشاه را نامه کردی [ کارآگه ] برآن
هم از بی هنر،هم ز جنگآوران.
فردوسی.