ناتمام

/nAtamAm/

مترادف ناتمام: تمام ناشده، غیرکامل، ناقص

متضاد ناتمام: کامل

برابر پارسی: نافرجام، خام، نادرست، نارسا، پایان نیافته، نیمه کاره

معنی انگلیسی:
imperfect, inchoate, incomplete, partial, rough, roughcast, sketchy, unfinished, half, halfway, immature, open, unfinished, incomplete, outstanding

لغت نامه دهخدا

ناتمام. [ ت َ ] ( ص مرکب ) نابالغ. ( غیاث ) ( آنندراج ). تمام و کامل نشده. ( ناظم الاطباء ).ناپخته. نپخته. خام. ناقص. مقابل کامل :
وگر در بازگشتن ناتمام است
به آتش در بماند زانکه خام است.
ناصرخسرو.
از طاعت تمام شود ای پسر ترا
این جان ناتمام سرانجام کار تام.
ناصرخسرو.
هوس پختن از کودک ناتمام
چنان زشت ناید که از پیر خام.
سعدی.
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.
سعدی.
چه وصفت کند سعدی ناتمام
علیک السلام ای نبی والسلام.
سعدی.
زنده به مردم مشو ای ناتمام
زنده تو کن مرده خود رابه نام.
امیرخسرو.
لیکن ناتمام بود در کار پادشاهی. ( مجمل التواریخ ). || ناقص. ( غیاث ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).انجام نیافته. تمام و کامل نشده. ( ناظم الاطباء ). طفیف. ( منتهی الارب ). نیمه کاره. غیرتمام. تمام ناشده. به اتمام نرسیده. کامل نشده. نادرست. نابسامان :
زنان در آفرینش ناتمامند
ازیرا خویش کام و زشت نامند.
( ویس و رامین ).
جهان بی دانش او ناتمام است
فلک با همت او ناسوار است.
مسعودسعد.
هنوز این زیربا در دیگ خام است
هنوز اسباب حلوا ناتمام است.
نظامی.
هراسیدم از دولت تیزگام
که بگذارد این نقش را ناتمام.
نظامی.
همه کارم که بی تو ناتمام است
چنین خام از تمناهای خام است.
نظامی.
ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است
به آب ورنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را.
حافظ.
مهی که از افق طبع بنده طالع شد
به منتهای کمالش نشد مقام هنوز
اگر برابر خورشیدخاطر تو رسد
شود تمام که ماهی است ناتمام هنوز.
وحشی.
شیوه ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار دادی طاقت دیدار ده.
صائب.
شمشیر کشیدی و نکشتی
فریاد ز لطف ناتمامت.
؟
|| جنین صورت نگرفته در رحم. ( یادداشت مؤلف ): اعجال ؛ انداختن ناقه بچه ناتمام را. اطف الناقه ؛ بچه ناتمام زاد شتر ماده. غیض ؛ بچه ناتمام افتاده ، جنین سقط شده. شَدَخ ؛ بچه ناتمام. ( منتهی الارب ). || عیب دار. ( ناظم الاطباء ). بد. نادلپسند. نازیبا. نامطبوع. نامقبول : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - غیرکامل ناقص . ۲ - بپایان نرسیده . ۳ - ناپخته خام . ۴ - معیوب . ۵ - نادرست .

فرهنگ معین

(تَ ) (ص . ) پایان نیافته .

فرهنگ عمید

ناقص، کامل نشده، به پایان نرسیده.

واژه نامه بختیاریکا

که به دین

مترادف ها

inconclusive (صفت)
بی نتیجه، مجمل، بی پایان، نا تمام، غیرقاطع

defective (صفت)
معیوب، معلول، ناقص، دارای کمبود، نا تمام

imperfect (صفت)
ناقص، نا تمام، ناکامل، از بین رفتنی

incomplete (صفت)
ناقص، نا تمام، غیر کافی، انجام نشده

unfinished (صفت)
بی پایان، نا تمام، تمام نشده

partial (صفت)
طرفدار، نا تمام، بخشی، جزئی، غیر منصفانه، طرفدارانه، متمایل به، قسمتی، پاره ای، جانبدار، علاقمند به

incompleted (صفت)
نا تمام

imperfective (صفت)
معیوب، ناقص، نا تمام

roughcast (صفت)
ناقص، نا تمام، اندوده به شن و اهک

فارسی به عربی

جزیی , غیر حاسم , معیوب , ناقص
ناقص

پیشنهاد کاربران

دم بریده
ناتمام ؛ ناقص. فاقد کمال. نابالغ. نابسنده :
از طاعت تمام ، شود ای پسر ترا
این جان ناتمام ، سرانجام کار، تام.
ناصرخسرو.
این دو چیزم بر گناه انگیختند
بخت نافرجام و عقل ناتمام.
سعدی ( گلستان ) .
هوس پختن از کودک ناتمام
چنان زشت نبود که از پیر خام.
سعدی ( بوستان ) .
پایان ناپذیر
ادامه دار
بی سرانجام
نافرجام
تمام ناشده، غیرکامل، ناقص، نافرجام، خام، نادرست، نارسا، پایان نیافته، نیمه کاره
نیمه کاره
ابتر

بپرس