ناتراش

لغت نامه دهخدا

ناتراش. [ ت َ ]( ن مف مرکب ) چوب و غیر آن که تراشیده نشده باشد. ناتراشیده. ( فرهنگ نظام ). تراشیده نشده. ناسترده. جلا داده نشده. ( ناظم الاطباء ). ناهموار. ( غیاث ) ( آنندراج ).نتراشیده. ناصاف. که تراشیده نشده است :
یکی ناچخ شه که بر وی رسید
ز زنگی رگ زندگانی برید
همان خرد کان ناتراش دگر
چنین چند را خاک خارید سر.
نظامی ( از آنندراج ).
|| ناتراشیده. آدم کلفت و بلند بی اندام. ( فرهنگ نظام ). || بی ادب. ( آنندراج ). بی ادب و سفله. ( غیاث ). مردم درشت ناهموار و ناقبول و بی اصول و بی ادب. ( ناظم الاطباء ). نخراشیده و نتراشیده. بی ادب. بی تربیت. که آداب معاشرت نمیداند. که در برخورد خشن و ناملایم است.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آنچه که تراشیده نشده باشد . ۲ - ناصاف ناهموار . ۳ - شخص ستبر و بلندبی اندام . ۴ - بی ادب بی تربیت .

پیشنهاد کاربران

بپرس