نابیوسان

لغت نامه دهخدا

نابیوسان. [ ب َ ] ( نف ، مرکب ، ق مرکب ) ناگاه. غافل. ( برهان قاطع ). غفلةً. فجاءة. غیرمنتظر. غیر متوقع. غیرمترقب. غیرمترقبه. غیرمترصد. فُجائی. مفاجا. نااندیشیده. بدون مقدمه : رای زدند و گفتند که نااندیشیده و نابیوسان چنین حالی بیفتاد و این بخود ستدن محال باشد. ( تاریخ بیهقی ص 497 ). و این مرگ نابیوسان هم یکی از اتفاق بد بود که دیگر کس نیارست گفت اورا که از آب گذشتن علاج نیست. ( تاریخ بیهقی ص 577 ).
برآمد یکی نابیوسان نبرد
که دریا همه خون شد و دشت گرد.
( گرشاسب نامه ).
و این [ یعنی من حیث لایحتسب بودن رزق ] وصفی است روزی را بغایت طیب و راحت که نابیوسان باشد مهناتر بود. ( تفسیر ابوالفتوح رازی ). و مردن مفاجا بسبب اندوه و بیم نابیوسان کمتر از آن باشد که از شادی نابیوسان. ( ذخیره خوارزمشاهی ). نابیوسان مفرّج همّی و مفرّح غمی از در دولتخانه جان من درآمد. ( سنائی ، مقدمه حدیقه ). محنتی نابیوسان سر برزند. ( مرزبان نامه ). || ناامید .بی توقع. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بی طمع و توقع . ( فرهنگ نظام ).

فرهنگ فارسی

نابیوس، ناگاه، ناگهان
ناگاه غفله فجاه :[ واگراین عزم بنفاذرسانی ...تواندبود که هم از آن نظرگاه اومید..نابیوسان سربرزند...]

فرهنگ معین

(ق . ) ناگاه ، ناگهان .

فرهنگ عمید

ناگاه، ناگهان: برآمد یکی نابیوسان نبرد / که دریا همه خون شد و دشت گرد (اسدی: ۱۷۰ ).

پیشنهاد کاربران

نابیوسان: غیر منتظره
دکتر کزازی واژه ی” نابیوسان” را در نوشته های خود به جای” غیر منتظره ” بکار برده است.
نامه ی باستان ، ج ۳ ، داستان سیاوش ، دکتر کزازی ۱۳۸۴، ص ۲۷۳.

بپرس