نابکار

/nAbekAr/

مترادف نابکار: بدخواه، بدکاره، بدکردار، شریر، فاجر، فاسق

متضاد نابکار: صالح

معنی انگلیسی:
dark, dastard, dishonest, dishonorable, evil, evildoer, faithless, nefariously, rotten, false, malevolent, godless, insidious, knave, mephistophelean, nasty, nefarious, perfidious, rascal, renegade, sinister, sinuous, sordid, traitor, treacherous, underhanded, wicked, jerky, no-good, jerk, dastardly, rascally

لغت نامه دهخدا

نابکار. [ ب ِ ] ( ص مرکب ) بدکردار. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). شریر. بدکار. بدعمل. بداندیش. بی دین. بی آئین. اوباش. ( ناظم الاطباء ). شخص بدکردار. محروض. خانع. جواظ. دشنامی است. ( یادداشت مؤلف ) :
بدان تا بدانستی آن نابکار
که گردن نیازد ابا شهریار.
دقیقی ( دیوان ص 41 ).
دزدی ای نابکار چون غیله
روی چونانکه پخته تفشیله.
منجیک.
بگفتش که ای بدرگ نابکار
ترا با سر تخت شاهی چه کار.
فردوسی.
غمین گشت بد گوهر نابکار
ز گفت کلاهور برگشته کار.
فردوسی.
به قیصر یکی نامه از شهریار
نویسد که این بنده نابکار
گریزان برفته ست از این مرز و بوم
نباید که آرام گیرد بروم.
فردوسی.
و این نابکار عراقیک را دست کوتاه کنی از کرد و عرب. ( تاریخ بیهقی ص 527 ). اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی اکنون به بغداد بودی و دیگر نابکاران را برانداخته. ( تاریخ بیهقی ).
دریغ این قد و قامت مردمی
بدین راستی بر تو ای نابکار.
ناصرخسرو.
دختر ترااز این نابکار بازستدم. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و گفت [ پیغمبر ] تجّار فجارند یعنی بازرگانان نابکارند. ( کیمیای سعادت ).
بدخدمتی اساس نهادی تو ناخلف
گردنکشی به پیش گرفتی تو نابکار.
انوری.
آن ز خری می کند نه از ره دانش
ای تو کم خصم نابکار گرفته.
مجیر بیلقانی.
ای بیوفای نابکار و ای بد عهد بدکردار. ( سندبادنامه ص 158 ).
یاران غم روزگار بینید
وین محنت نابکار بینید.
نظامی.
چون شدی در خوی دیوی استوار
میگریزد از تو دیو ای نابکار.
مولوی.
روستائی چو خر برفت از دست
گفت ای نابکار صبرم هست.
سعدی.
|| فاجر. ( نصاب ). زن نابکار، فسادی. بلایه. ( فرهنگ اسدی ). فاسق. زناکار :
از ایندو [ سیاوش و سودابه ] یکی گر شود نابکار
از این پس که خواند مرا شهریار.
فردوسی.
چو بیند جامه های سخت نیکو
بگوید هر یکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوکواران.
( ویس و رامین ).
چو در خفیه بد باشی و نابکار
چه سود آب ناموس بر روی کار.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

بدکار، بدکردار، بی حاصل، بی فایده، بیکار
( صفت ) ۱ - شخص بدکار بدکردار شریر: بگفتش که ای بدرگ نابکار ? تراباسرتخت شاهی چه کار ? ( شا. ) یامردمان نابکار. اوباش . ۲ - فاسق فاجر: ازاین دو ( سیاوش و سودابه ) یکی گر شود نابکار ازین پس که خواند مرا شهریار?... ( شا.لغ. ) یا زن نابکار. فاسقه فاجره. ۳ - ( نابکاری ) کارناشایست : [ ترا نیز بیاریم ای محمد. ...تا بر این کافران مکه و منافقان مدینه گواهی دهی که چه کردند از نابکار و چه گفتند از ناسزا...] ۴ - بد نکوهیده زشت : بپرهیز از اندیشه نابکار زما بر نگردد بد روزگار. ( شا. ) ۵ - موحش وحشتناک : فراوان غریوید ونالیدزار از آن خواب واژونه نابکار. ( یوسف وزلیخای منسوب بفردوسی لغ. ) ۶ - آنچه که بکار نیاید بیفایده : هنر بهتراز گفتن نابکار که گیرد ترا مرد داننده خوار. ( شا. ) ۷- کسی که کاروپیشه ای ندارد بیکار. ۸ - مصاحب بی قدر و ناکس .

فرهنگ معین

(بِ ) (ص . ) ۱ - بدکردار، بدکار. ۲ - بی حاصل ، بی فایده .

فرهنگ عمید

۱. بدکار، بدکردار.
۲. بی حاصل، بی فایده، بیکار.

مترادف ها

nefarious (صفت)
شنیع، زشت، شریر، بدکار، نابکار

wicked (صفت)
فاسد، شریر، بدکار، بد خو، گناهکار، تبه کار، نابکار، بدجنس

iniquitous (صفت)
شریر، تبه کار، نابکار، ناحق

فارسی به عربی

شریر , شنیع

پیشنهاد کاربران

بپرس