بدان تا بدانستی آن نابکار
که گردن نیازد ابا شهریار.
دقیقی ( دیوان ص 41 ).
دزدی ای نابکار چون غیله روی چونانکه پخته تفشیله.
منجیک.
بگفتش که ای بدرگ نابکارترا با سر تخت شاهی چه کار.
فردوسی.
غمین گشت بد گوهر نابکارز گفت کلاهور برگشته کار.
فردوسی.
به قیصر یکی نامه از شهریارنویسد که این بنده نابکار
گریزان برفته ست از این مرز و بوم
نباید که آرام گیرد بروم.
فردوسی.
و این نابکار عراقیک را دست کوتاه کنی از کرد و عرب. ( تاریخ بیهقی ص 527 ). اگر این حادثه بزرگ مرگ پدرش نیفتادی اکنون به بغداد بودی و دیگر نابکاران را برانداخته. ( تاریخ بیهقی ).دریغ این قد و قامت مردمی
بدین راستی بر تو ای نابکار.
ناصرخسرو.
دختر ترااز این نابکار بازستدم. ( اسکندرنامه نسخه سعید نفیسی ). و گفت [ پیغمبر ] تجّار فجارند یعنی بازرگانان نابکارند. ( کیمیای سعادت ).بدخدمتی اساس نهادی تو ناخلف
گردنکشی به پیش گرفتی تو نابکار.
انوری.
آن ز خری می کند نه از ره دانش ای تو کم خصم نابکار گرفته.
مجیر بیلقانی.
ای بیوفای نابکار و ای بد عهد بدکردار. ( سندبادنامه ص 158 ).یاران غم روزگار بینید
وین محنت نابکار بینید.
نظامی.
چون شدی در خوی دیوی استوارمیگریزد از تو دیو ای نابکار.
مولوی.
روستائی چو خر برفت از دست گفت ای نابکار صبرم هست.
سعدی.
|| فاجر. ( نصاب ). زن نابکار، فسادی. بلایه. ( فرهنگ اسدی ). فاسق. زناکار : از ایندو [ سیاوش و سودابه ] یکی گر شود نابکار
از این پس که خواند مرا شهریار.
فردوسی.
چو بیند جامه های سخت نیکوبگوید هر یکی را چند آهو
که زرد است این سزای نابکاران
کبود است این سزای سوکواران.
( ویس و رامین ).
چو در خفیه بد باشی و نابکارچه سود آب ناموس بر روی کار.
سعدی.
بیشتر بخوانید ...