نابودن. [ دَ ] ( مص منفی ) نیستی. عدم. نبودن. مقابل بودن به معنی وجود : مرا ارادت نابودن و بدن نرسیدکه بودمی به مراد خود از دگر کردار.ناصرخسرو.نابودن خود بدیده عقل ببین آنگه اگرت کری کند غم میخور.کمال اسماعیل.