نابهنجار

/nAbehanjAr/

مترادف نابهنجار: بی روش، بی قاعده، بی نظم، نامتناسب، ناهماهنگ

متضاد نابهنجار: بهنجار

معنی انگلیسی:
abnormal, anomalous, atypical, different, erratic, foreign, gross, irregular, perverted, unnatural, wry, curious, odd

لغت نامه دهخدا

نابهنجار. [ب ِ هََ ] ( ص مرکب ) بی قاعده. بی نظم و ترتیب. ( آنندراج ). که هنجار ندارد. که بهنجار نیست. ناموزون. ناهماهنگ. نامتناسب. مقابل بهنجار. رجوع به بهنجار شود.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - بی نظم وترتیب بی قاعده . ۲ - ناموزون ناهماهنگ . ۳ - نامتناسب ناشایسته : [...اعتراض آوردند و مکتوبی کردند که این کار بس نابهنجار وفی الحقیقه تهلکه شیعیان این دیار است .] مقابل بهنجار .

فرهنگ معین

(بِ هَ ) (ص . ) ۱ - بی نظم و ترتیب . ۲ - ناموزون ، ناهماهنگ .

فرهنگ عمید

بی نظم وترتیب، بی قاعده، ناموزون.

فرهنگستان زبان و ادب

{abnormal} [پزشکی] ویژگی ساختار، شرایط، رفتار یا قاعده ای که معمول نیست

پیشنهاد کاربران

بپرس