نابسامانی

/nAbesAmAni/

مترادف نابسامانی: آشفتگی، پراکندگی، پریشانی، نامجموع

متضاد نابسامانی: مجموع

معنی انگلیسی:
anarchy, disarray, disorder, disorganization, mare's-nest, mess, mixed, muddle, perturbation, snarl, storm, tangle, tumble, tumult, turmoil, upset, kerfuffle, mares-nest

لغت نامه دهخدا

نابسامانی. [ ب ِ ] ( حامص مرکب ) بی بند و باری. اختلال. خلل. خرابی : و بسیار زهاد و ابدال را به شیراز کشته و فساد و خرابی و نابسامانی کرده. ( تاریخ سیستان ). || فسق. فجور. || تبه کاری. غی. ستمکاری. ظلم :
بربائی از آن بدین دراندازی
گرگی بمثل ز نابسامانی.
مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

۱ - بی سامانی بی نظمی اختلال . ۲ - بی ساز و برگی . ۳ - شناعت ناهنجاری .

پیشنهاد کاربران

اختلال
تیره بازار. [ رَ / رِ ] ( اِ مرکب ) اوضاع برهم. بدبختی. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ) . آشفتگی. درهم ریختگی اوضاع اجتماعی :
به لشکر چنین گفت پس پهلوان
که ای نامداران روشن روان
چو خواهید کایزد بود یارتان
...
[مشاهده متن کامل]

کند روشن این تیره بازارتان
کم آزار باشید و هم کم زبان
بدی را مبندید هرگز میان.
فردوسی.
آشفته بازار

نابسامانی ژرف سیاسی

بپرس