نابجا
/nAbejA/
مترادف نابجا: بیجا، بی ربط، بی مورد، بی موقع، نادرست، ناساز، ناصواب، نامربوط، نامناسب
متضاد نابجا: بجا صواب
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
مترادف ها
نابجا، منحرف، گمراه، کجراه، بی راه
نابجا، نامربوط، نا شایسته، نا مناسب، نالایق، بی جا، خارج از نزاکت
نابجا، نا بهنگام، نا مناسب، بی موقع، بی محل
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
چیزی که در جای خود قرار نگیرد.
مثل پوستین تابستان ؛ چیزی نه بجایگاه خود. بی ارز. بیهوده :
روئی که چو آتش بزمستان خوش بود
امروز چو پوستین بتابستانست.
سعدی.
روئی که چو آتش بزمستان خوش بود
امروز چو پوستین بتابستانست.
سعدی.
نابجا و نابهنگام
Irrational غیر منطقی