ناباکدار. ( نف مرکب ) خلیعالعذار. ( دستوراللغه ادیب نطنزی ). ناباک. بی پروا. نترس. دلیر. جسور : چنین داد پاسخ ورا کرگسارکه ای نامور مرد ناباکدار.فردوسی.سرخ چهره کافرانی مستحل ناباکدارزین گروهی دوزخی ناپاکزاده سندره.غواص.
( صفت ) کسی که بیم و پروا ندارد ناباک بی پروا: چنین داد پاسخ وراگر گسار که ای نامور مرد ناباک دار. ( شا. ) ( ن ل .:مایه ورشه گزیده سوار. )