ناب

/nAb/

مترادف ناب: بی آمیغ، بی آمیزش، بی غش، پاک، خالص، سره، صافی، صاف، صراح، محض، مروق، ویژه

متضاد ناب: ناسره

معنی انگلیسی:
entirely, fine, high-grade, virgin, native, neat, plain, pure, purely, refined, sterling, whole, clear, pristine, simon-pure

لغت نامه دهخدا

ناب. ( ص ) خالص. ( جهانگیری ) ( نظام ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( معیار جمالی ). بی غش. ( اسدی ). بی آمیزش. ( اوبهی ). مُضاض. ( منتهی الارب ). بی بار. غیرمخلوط. ناممزوج. بی آمیغ. ناآلوده :
بیار آن می که پنداری روان یاقوت نابستی
و یا چون برکشیده تیغ پیش آفتابستی.
( منسوب به رودکی ).
سرش را به دلق و به مشک و گلاب
بشوئید و تن را به کافور ناب.
فردوسی.
یکی تخت بنهاده نزدیک آب
بر او ریخته مشک ناب و گلاب.
فردوسی.
چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب.
فردوسی.
ناب است هر آن چیز که آلوده نباشد
زین روی ترا گویم کازاده نابی.
فرخی.
گفتم که مشک ناب است آن جعد زلف تو
گفتا به بوی و رنگ عزیز است مشک ناب.
عنصری.
تا به هامون نفکند از قعر، درّ ناب ، بحر
تا به صحرا ناورد از برگ لعل سرخ ، کان.
عنصری.
این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام
و آن به مشک ناب کرده چنگ ها را مشکبار.
منوچهری.
تنش سیم است و لب یاقوت ناب است
همه دندان او درّ خوشاب است.
( ویس و رامین ).
دوده انگشتری از ناب گوهر
بسی مشک و بسی کافور و عنبر.
( ویس و رامین ).
نه هر آهوئی را بود مشک ناب
نه از هر صدف درّ خیزد خوشاب.
اسدی.
و آن نقاب عقیق رنگ ترا
کرده خوش خوش به زر ناب خضاب.
ناصرخسرو.
بر گل عبیر داری و بر لاله مشک ناب
بر نار دانه لؤلؤ و بر ناردان گلاب.
سعادت پسر مسعودسعد.
سرشک من که به سیماب نسبتی دارد
چو برچکد به رخ زرد من شود زر ناب.
ابوالمعالی رازی.
به چهره راحت روحی به طره دزد دلی
به غمزه حنظل نابی ولی به لب شکری.
سوزنی.
شکر ز لعل تو در لؤلؤ خوشاب شکست
صبا به زلف تو ناموس مشک ناب شکست.
اثیرالدین اخسیکتی.
و قوام الدین به ذات خویش لب ناب آن اکابر و مخ خالص آن اکارم... ( تاریخ سلاجقه کرمان ).
کاغذ به دست کردم وبرداشتم قلم
و آلوده کرده نوک قلم را به مشک ناب.
انوری.
غصه ها ریخت خون خاقانی
دیتش هم به خون ناب دهند.بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

صاف وپاک وخالص، بی غش، دندان نیش که دارای تاج تیزویک ریشه است ودرکنار، ثنایاقرارگرفته، انیاب جمع
(اسم ) ۱ - چهار دندان نیش سباع و بهایم دندان نشتر: تا همی گربه ناب دارد و چنگ موش راچیست به زخانه تنگ . ( سنائی ) ۲- دندان بزرگ فیل : [ فیلی که معظم افیال بود بقوت ناب باب آن حصار بیرون آورد.]
لقبی است که علما علم الرجال به حماد بن عثمان از اصحاب اجماع داده اند .

فرهنگ معین

[ په . ] (ص . ) خالص ، پاک و بی غش .
[ ع . ] (اِ. ) دندان نیش . ج . انیاب .

فرهنگ عمید

صاف وپاک، خالص، بی غش.
۱. دندان نیش که دارای تاج تیز و یک ریشه است و در کنار ثنایا قرار گرفته.
۲. عاج.

جدول کلمات

سره

مترادف ها

fang (اسم)
نیش، دندان انیاب، دندان ناب، ناب

limpid (صفت)
روشن، صاف، زلال، ناب

unalloyed (صفت)
خالص، ناب، بدون الیاژ، غیر مخلوط

pure (صفت)
خالص، منزه، اصیل، عفیف، تمیز، پاک، محض، ناب، سره، بیغش، ژاو

فارسی به عربی

صافی , صلب

پیشنهاد کاربران

ناب �نا آب ، بی آب �واژه ای اوستایی است از اناپا که اپا همان اب است و �آن�ناییده ( منفی ) اش کرده است .
ناب به زبان سنگسری
اّصل asel
خالَص khales
صاف بوییه saf bevyleh
قاطی ندانده ghaty nedaneseh
صاف safe
ساقیا می ناب ده تا مست شوم
اندرین ظلمت شب از خود نیست و هست شوم
در صراحیم با شراب ناب یافت شوم
...
[مشاهده متن کامل]

هر دوش با غمزه چشمش با او دوست شوم
گر در جام می ناب از ساقی باز یافت شوم
ز خود رها به رنگ او نشست شوم
مرا می ناب بایدت چتا با او پیوست شوم
با می غیرت ناب نتوان با او همدست شوم
پارسی گر شراب ناب آید ز یار مهر پرست شوم
یک نگاه او در جام شراب ناب یک دست شوم

ناب واژه ای پارسی است و نیازی به جای گزین ندارد
صافی عیار. ( ص مرکب ) خالص . بی غش :
اندر جهان دولت صافی عیار ملک
زان خنجر زدوده ٔ صافی عیار باد.
مسعودسعد.
سارا. ( ص ) خالص را گویند. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه لغت نامه ) . خالص و صاف. ( شعوری ) . خالص و ویژه. ( آنندراج ) . اگرچه این لفظ به این معنی شایستگی صفت دیگر
...
[مشاهده متن کامل]
چیزها را نیز دارد لیکن ترکیب آن بجز عنبر و مشک وزر بنظر نیامده است. همچو عنبرسارا، و زر سارا. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( رشیدی ) ( غیاث ) ( آنندراج ) . پاک. بی آمیغ. ناب. تمیز. بی بار.

خالص. . . . بی غل و غش. . . . پاک . . .
صمیم
بی شائبه
صفی
نایاب_نا یافته
noble
noble sentiments
احساسات ناب
noble wines
شراب های ناب
پاکیزه - خالص
ناب:
دکتر کزازی در مورد واژه ی "ناب " می نویسد : ( ( ناب در پهلوی در ریخت اناب anāp می توانسته است بود . ) )
( ( چو بان و چو کافور و چون مشک ناب
چو عود و چو عنبر چو روشن گلاب. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 269. )

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس