بگوید همی تا بدان می خوریم
غم روز ناآمده نشمریم.
فردوسی.
نماند که نیکی بر او بگذرد.پی روز ناآمده نشمرد.
فردوسی.
دگرکز بدیهای ناآمده گریزد چو از دام مرغ و دده.
فردوسی.
بگذشته چه اندوه و چه شادی بر داناناآمده اندوه و گذشته ست برابر.
ناصرخسرو.
غم چند خوری به کار ناآمده پیش.( جامعالتمثیل ).
|| در آینده. در آتیه. عاقبت. که هنوز نیامده است : چهارم که دل دور داری ز غم
ز ناآمده بد نباشی دژم.
فردوسی.
رفته چون رفت طلب نتوان کردچشم ناآمده بین بایستی.
خاقانی.
|| اندک توقف داشته. درنگ اندک کرده. درنگ ناکرده : ناآمده رفتن این چه ساز است
ناکشته درودن این چه راز است.
نظامی.
|| آن که از مادر نزاده است. آن که هنوز متولد نشده. آن که بدنیا نیامده است : ناآمدگان اگر بدانند که ما
از دهر چه میکشیم نایند دگر.
خیام.
چندانکه به صحرای عدم می نگرم ناآمدگان و رفتگان می بینم.
( منسوب به خیام ).