چنین داد [ گشتاسب ]پاسخ [ بچوپان ] که ای نامدار
یکی کوه تازم دلیر و سوار
مرا گر بداری به کار آیمت
به رنج و به بد نیز یار آیمت
بدو گفت نستار [ چوپان قیصر ] از این در بگرد
تو ایدر غریبی و بی نام مرد
بیابان و دریا و اسبان یله
به ناآشنا چون سپارم گله.
فردوسی.
|| بی اطلاع. بی خبر. ( ناظم الاطباء ). که عارف به کاری نیست. که آشنائی و مهارت ندارد. || ناموافق. ناسازگار.