ببینیم تا گردش روزگار
چه بندد بدین بند نااستوار.
فردوسی.
کسی کاستواری نه کارش بودهمه کار نااستوارش بود.
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجبند ز جای.
گرانسنگ باید چو پولاد گشت
خس است آنکه بازیچه باد گشت.
امیرخسرو.
- نااستوار کردن ؛ سَفْسَفَة. مَرْدَلَة. ( منتهی الارب ).|| خائن. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). خوان. ( دهّار ). خائن و ناقابل آدم. ( شعوری ). آدمی که امین نبود. خائن و نمک بحرام. ( ناظم الاطباء ). خیانتکار. نادرست. غیرامین. غیرمؤتمن :
نیایدش [ شاه را ]دستور نادان به کار
دبیران نادان نااستوار.
ابوشکور.
ششم گردد ایمن به نااستوارهمی پرنیان جویداز خاربار.
فردوسی.
ز نا استواران مجوی ایمنی چو یابی بزرگی میاور منی.
اسدی.
هر که عهدش سست و شد نااستواردور شو از وی مدارش دوستدار.
میرنظمی ( از فرهنگ شعوری ).