بناآزموده مده دل نخست
که لنگ ایستاده نماید درست.
مدار اسب و ناآزموده رهی
مکن جز که با مهربان همرهی.
( گرشاسب نامه ص 159 ).
بر مردم ناآزموده ایمن مباش و آزموده از دست مده... که اندرمثل آمده است که دد آزموده به از مردم ناآزموده. ( از قابوسنامه ).هر که ناآزموده کار بزرگ فرمایدندامت برد. ( گلستان ). و به مردم ناآزموده اعتماد نکند. ( مجالس سعدی ).
برد بر دل از جور غم بارها
که ناآزموده کند کارها.
سعدی ( بوستان ).
|| ناآزمودگان ، غُمر. مُغَمَّر. ج ِ ناآزموده. بی تجربگان. ناپختگان. کار نادیدگان. || امتحان نکرده. نیازموده. امتحان نشده : مخور آب ناآزموده نخست
بدیگر دهانی کن آن بازجست.
نظامی.
تو گنجی سر به مهری نابسوده بد و نیک جهان ناآزموده.
نظامی.