میو. [ وْ ] ( اِ ) مخفف میوه است. ( یادداشت لغت نامه ) :
قوس اگر از تیر دوزد دیو را
دلو پرآب است زرع و میو را.
مولوی.
میو. [ وْ] ( اِ ) شَعر و موی. ( یادداشت مؤلف ) ( ناظم الاطباء ).به معنی موی باشد که عربان شعر خوانند. ( برهان ) ( آنندراج ). موی را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) :
دست تو شل به ، دو گوش تو کر
دو چشم تو بی نور و پرمیو به.
پوربهای جامی ( از فرهنگ جهانگیری ).
میو. [ م َی ْوْ / م ِی ْوْ / وْ ] ( اِ ) درخت انگور و مو. ( از شعوری ج 2 ورق 366 ) ( ناظم الاطباء ).در بعضی از بلاد تاک انگور را گویند یعنی درخت انگور. ( برهان ) ( آنندراج ). میوانه. مو. رز. تاک. درخت انگور. درخت مو. درخت رز. کرم. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به ماده بعد شود. || شاخه باردار. ( ناظم الاطباء ). هر شاخه باردار. ( از شعوری ج 2 ورق 366 ).