میه

لغت نامه دهخدا

میه. [ م َی ْه ْ ] ( ع مص ) زراندود کردن شمشیر و جز آن را. ( از منتهی الارب از ماده م ی هَ ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). موه. ( المصادر زوزنی ). || موه. ( ناظم الاطباء ). بسیارآب گردیدن چاه. ( منتهی الارب ). بسیارآب گردیدن. ( آنندراج ). بسیار شدن آب در چاه. ( المصادر زوزنی ). میهة. || آب برآمدن از چاه. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ). || آب درآمدن در کشتی. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || آب دادن کسی را. ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

میه. [ م َی ی ِه ْ ] ( ع ص ) میهة. پر از آب مانند کشتی و چاه و جز آن.

میه. [ م ِ ی ِ ] ( اِ ) دیوک جامه. ( ناظم الاطباء ). بید.

فرهنگ فارسی

دختر طلابه بن قیس بن عاصم غسانی یکی از ملوک عرب معشوق ذی الرمه شاعر بود و شرح عاشقی و عشق او در مقدمه دیوان ذی الرمه آمده است

پیشنهاد کاربران

در زبان گویش روستایی کرمانشاهی به گوسفند ماده گفته میشود که عبارت فارسی آن میشود میش. به گوسفند ماده در زبان کردی میه میگویند با سپاس.
به معنای مه ابر غلیظ در زبان مازندرانی فرهنگنامه تبری اسم دختر

بپرس