گل رویش گداز مغز خورشید
میستان لبش پالغز امید.
حکیم زلالی.
ز خون رود گفتی میستان شده ست ز نیزه هوا چون نیستان شده ست.
فردوسی.
گمان برد کاندر نیستان شده ست ز خون روی کشور میستان شده ست.
فردوسی.
|| منگنه شراب گیری. ( ناظم الاطباء ).میستان. [ م ِ ی ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گیلخواران بخش مرکزی شهرستان شاهی ، واقع در 7هزارگزی شمال باختری جویبار با 270 تن جمعیت. آب آن از چاه و آب بندان و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3 ).
میستان. ( اِخ ) دهی است درهفت فرسخی مغرب بستک فارس. ( از فارسنامه ناصری ).