میس
/mis/
لغت نامه دهخدا
میس. [ م َ ] ( ع مص ) میسان. خرامیدن. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( آنندراج ). تبختر نمودن. ( ناظم الاطباء ). || بی باکی کردن.( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). || افزون کردن خدای مرض کسی را. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) || خشک شدن. ( المصادر زوزنی ).
میس. ( اِخ ) نام یکی از قرای جبل عامل بعنی جبل لبنان امروزی است و شیخ لطف اﷲبن عبدالکریم بن ابراهیم که مسجد معروف به مسجد شیخ لطف اﷲ را شاه عباس برای او ساخته است از آن قریه است. ونیز از آنجاست شیخ ابراهیم میسی. ( یادداشت مؤلف )
فرهنگ فارسی
( اسم ) تاقوت .
نام یکی از قرای جبل عامل یعنی جبل لبنان امروزی است و شیخ لطف الله بن عبدالکریم بن ابراهیم که مسجد معروف به مسجد شیخ لطف الله را شاه عباس برای او ساخته است از آن قریه است .
فرهنگ عمید
گویش مازنی
دانشنامه عمومی
پیشنهاد کاربران
میس در زبان مازندرانی میس به معنای مشته. برای مثال اگه بخوایم بگیم بهت مش میزنم میگیم تِرِ میس زَمِه.
رطوبت در زبان ملکی گالی بشکرد
نفوذ رطوبت در زبان ملکی گالی بشکرد
میس. ( ا ) ، ( زبان مازنی ) ، مشت، مشت دست.