گر کند هیچگاه قصد گریز
خیز و ناگه به گوشش اندر میز.
خسروی.
یا بکردار ببر اندر شیرچیره گرد و بگوشش اندر میز.
خسروی.
ریخ سرگین بود و ریخن آنکه بسیار سرگین میزد. ( از فرهنگ اسدی ).کسی کز مرگ نندیشد نه از کشتن بپرهیزد
ز بیم و هیبت شمشیر او بر اسب خون میزد.
فرخی.
موش بدانک گزیده پلنگ را بجوید نه آن خواهد که بدو میزد. ( جامعالحکمتین ص 171 ).در زمین هرکجا بود موشی
سرنگونسار بر فلک میزد.
انوری
تو نمی گفتی که در جام شراب دیو می میزد شتابان ناشتاب.
مولوی.
بر خویشتن بمیزی از بیم همچو موش هرگه که چون پلنگ درآیم به خرخره.
پوربهای جامی.
- برمیزیدن ( یا برمیختن ) ؛ میزیدن. شاشیدن. بول کردن : موش همی برگزیده پلنگ برمیزد. ( جامعالحکمتین ص 170 ).|| به معنی سرگین افکندن آید. ( لغت فرس اسدی ، نسخه ٔخطی متعلق به کتابخانه نخجوانی ). || لخت شدن و افسرده و منجمد گشتن. || آمیختن. ( ناظم الاطباء ).