اندر میزد حاتم طائی توئی به جود
و اندر نبرد رستم دستان روزگار.
فرخی.
ای به میزد اندرون هزار فریدون وی به نبرد اندرون هزار تهمتن.
فرخی.
اندر میزد با هنر دانش و ندر نبرد با هنر بازو.
فرخی.
نشستند از آن پس میان فرزدبه می برگرفتند کام از میزد.
اسدی ( گرشاسب نامه ).
گه خروشان چو در نبرد تو نای گاه نالان چو در میزد تو چنگ.
سنائی.
میزد. [ زَ ] ( اِ ) مخفف میزاد و به همان معنی است یعنی سرور و شادی و مجلس عیش وعشرت. ( از شعوری ج 2 ورق 363 ). رجوع به میزاد شود.، می زد. [ م َ / م ِ زَ ] ( ن مف مرکب ) مخفف می زده. شخصی را گویند که به سبب پر خوردن شراب میل به چیزهای دیگر نکند. ( آنندراج ). و رجوع به می زده شود.