میرزاقشم شم

لغت نامه دهخدا

میرزاقشم شم. [ ق َ ش َ ش َ ] ( اِ مرکب ) ( اصطلاح عامیانه ) با جامه و پیرایه ٔجلف و قیمتی. ( امثال و حکم دهخدا ). میرزاغشم شم. آدم بیکاره لوس و خودخواه. ( از فرهنگ عوام ). کسی که خود را لوس و ننر می کند و بزرگتر و عالیقدرتر از آنچه هست جلوه می دهد. قرتی قشم شم. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ). تعبیرات فوق شاید از نام میرزاقشم شم اصفهانی شاعر هزال قرن اخیر گرفته شده باشد. || آدمی که دست به سیاه و سفید نمی زند و دماغ خود را بالا می گیرد. ( از فرهنگ لغات عامیانه جمال زاده ).

میرزاقشم شم. [ ق َ ش َ ش َ ] ( اِخ ) شاعر اصفهانی اوایل قرن چهاردهم هجری است. وی را مهازلات زیبائی است و به جنگ صادق ملارجب می رفته است. چنانکه صادق ملارجب در دو بیت زیر بدان اشاره کرده است :
لپه چیهای یارم ماچی قشنگش می آید
بعد از آن ماچ قشنگ اﷲ کلنگش می آید
صادق ملارجب شعر جفنگش می آید
غافل از میرزاقشم شم که به جنگش می آید.
این شاعر در سال 1312 هَ. ش. درگذشته است. رجوع به کتاب سروته یک کرباس ج 1 ص 158 و 159 شود.

فرهنگ فارسی

۱ - کسی که ادعای میرزایی و منشی گری کند امااز عهده کار بر نیاید . ۲ - کسی که خود را لوس و ننرکند و بزرگتراز آنچه هست جلوه دهد.

فرهنگ معین

(قَ شَ شَ ) (ص مر. ) (عا. ) = میرزا غشمشم : ۱ - کسی که خود را لوس می کند و بیشتر از آنچه که هست جلوه می کند. ۲ - منشی بی مایه و پُر ادعا.

پیشنهاد کاربران

میرزاقشم شم: [ اصطلاح در تداول عامه ]آدم بیکاره لوس و خودخواه
( ( پسته را داد به آرزو و دوباره سر برد دم گوشش. "ببینم این میرزا قشمشم کی باشند با ماه منیر دل داده قلوه گرفته ؟" اشاره کرد طرف بخاری دیواری . ) )
( ( عادت می کنیم ، زویا پیرزاد ، چاپ 23 ، 1390 ، ص35 . ) )

بپرس