میر عمادالدین

پیشنهاد کاربران

سید محمود میرعمادالدین ( درگذشتهٔ ۸۰۳ قمری ) مؤسس سلسلهٔ سادات عمادی مازندرانی است که در سال ۷۴۱ علیه طغاتیموریان به پا خاست و یکی از دو قیام امامی مذهب مازندران در قرن هشتم را شکل داد.
مردم مازندران برای سادات احترام ویژه ای قائل بودند.
...
[مشاهده متن کامل]

نام اصلی میرعماد «محمود» بود؛ و پدرش «سید عزالدین حسن» نام داشت.
از زندگی میرعماد تا قبل از قیام، اطلاعات زیادی موجود نیست. پدر او شخصیتی مذهبی و معنوی محسوب می شد و میرعماد نیز مانند پدر و اجدادش مورد احترام مردم و اکابر منطقه بود. عزالدین حسن در روستای وری زندگی می کرد و همان جا نیز فوت شد. پس از فوت وی، میرعماد جانشین مقام معنوی پدر شد. بنابراین، خود میرعماد هم ابتدا به امور مذهبی اشتغال داشت و ارتباطی با سیاست و حکومت نداشت. اسمعیل مهجوری می نویسد: «مردم آن سامان پس از مرگ پدرش به او گرویدند و در کارهای سخت دست به دامان او می زدند».
پس از سقوط ایلخانان، در سراسر ایران دولت های مستقل محلی سر برآوردند. در این بین قیام هایی نیز در نواحی جنوبی دریای کاسپین به وقوع پیوستند که رهبری آنها برعهده سادات بود. در نیمهٔ دوم قرن هشتم هجری، دو جنبش امامی مذهب در مازندران به وجود آمد؛ یکی جنبش مرعشیان به رهبری میربزرگ در آمل، دیگری جنبش میرعماد در هزارجریب. علاوه بر این دو جنبش، جنبشی زیدی مذهب به رهبری سید علی کیا در گیلان به راه افتاده بود. در این زمان در مازندران، مذهب زیدی اندک اندک از بین می رفت.
معاصر با دورهٔ میرعماد، هزارجریب تحت استیلای حاکم وقت سلسلهٔ طغاتیموریان، یعنی «امیر ولی» بود. البته مردم هزارجریب مطیع او نبودند و دائماً علیه وی قیام می کردند. سلسلهٔ طغاتیموریان پس از شکست دادن سربداران، بر استرآباد حکمرانی می کردند. ظهیرالدین مرعشی ( نویسندهٔ تاریخ طبرستان و رویان و مازندران ) می نویسد: «تمامی مازندران و اکثر گیلان و تمامی دیلمستان سادات مازندران را مسلم گشت؛ سید عماد در هزارجریب خروج کرد و آن ممالک هم مسخّر فرمان سادات شد، مگر استرآباد که دخیل طبرستان است به حکومت میر ولی استرآبادی بود».
روزی میرعماد وری را به قصد پریم ترک کرد. در اثنای مسیر و در نزدیکی روستای سرکام، میرعماد از اسب به زمین افتاد و دچار شکستگی دست شد. وی لاجرم باید مدت نقاهت خود را در سرکام سپری می کرد و مدتی که در سرکام مانده بود، اهالی روستا دائماً نزد او از ظلم و ستم «امیر ولی» و مأمورینش گلایه می کردند. در این بین اتفاقی افتاد که میرعماد را به واکنش واداشت؛ عده ای از افراد امیر ولی در قریهٔ انگفام یک زن و یک سگ را به درختی بسته بودند. مردم نزد میرعماد آمده و از او خواستند وساطت کند. میرعماد پذیرفت و از افراد آزادی زن را خواستار شد، اما در پاسخ، اعتقادات اهل تشیع را به مسخره گرفتند.

میر عمادالدینمیر عمادالدینمیر عمادالدینمیر عمادالدینمیر عمادالدینمیر عمادالدین
منابع• https://fa.wikipedia.org/wiki/میر_عمادالدین

بپرس