میح

لغت نامه دهخدا

میح. [ م َ ] ( ع مص ) خرامان رفتن.( منتهی الارب از ماده م ی ح ) ( آنندراج ). خرامان رفتن.و مانند بط با تبختر رفتن. ( ناظم الاطباء ). || به تک چاه فرو شده پر کردن دلو را به جهت کمی آب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). در تک چاه شدن برای پر کردن دول از جهت کم آبی. ( ناظم الاطباء ). به تک چاه فروشدن برای آب. ( یادداشت مؤلف ). به دست آب از چاه کشیدن. ( دهار ). || مسواک کردن. || آب دهن برآوردن از مسواک. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || شفاعت خواستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شفاعت کردن در نزد پادشاه از برای کسی. || سود رسانیدن به کسی. ( ناظم الاطباء ). || دادن. ( یادداشت مؤلف ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عطا دادن. ( دهار ). میاحة. ( منتهی الارب ).

میح. [ م َ ] ( ع اِ ) سود و منفعت. || مسواک. || رفتار بط. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || نوعی از رفتار نیکو. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

میح. [ م ِی ْ ] ( ع اِ ) خرمابن خسته ناشده یا خسته نابسته. ( منتهی الارب از ماده م ی ح ) ( آنندراج ). خرمابنی که خسته خرمای آن سخت نشده و یا خسته ( هسته ) نبسته باشد. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

خرمابن خسته ناشده یا خسته نابسته خرمابنی که خسته خرمای آن سخت نشده و یا خسته ( هسته ) نبسته باشد .

پیشنهاد کاربران

بپرس