میانی

/miyAni/

معنی انگلیسی:
central, intermediate, medial, median, medium, mid, mid-, middle

لغت نامه دهخدا

میانی. ( ص نسبی ) منسوب به وسط. منسوب به میان. آن که یا آنچه نسبت به میان دارد. || هرچیزکه در وسط و میان واقع شود. وسطی. || ( اِ ) قسمت وسطای غلاف تخم نباتات. ( ناظم الاطباء ). || واسطةالعقد. ( از یادداشت مؤلف ) :
در صدر خردمندان بی فضل نه خوب است
چون رشته لؤلؤ که بود سنگ میانیش.
ناصرخسرو ( دیوان چ دانشگاه ص 296 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) منسوب به میان : ۱ - وسطی . ۲ - وسط میانه : در صدر خردمندان بی فضل نه خوبست چون رشته لولو که بود سنگ میانیش . ( ناصرخسرو )

فرهنگ عمید

وسطی.

فرهنگستان زبان و ادب

[ورزش] ← بازیکن میانی
{mediant} [موسیقی] درجۀ سوم گام های بزرگ (major ) و کوچک (minor )

دانشنامه عمومی

میانی (مهرستان). میانی، روستایی در دهستان زابلی بخش مرکزی شهرستان مهرستان در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۱۶۲ نفر ( ۳۹ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس میانی (مهرستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

لایی

مترادف ها

mean (صفت)
خسیس، پست، بد، متوسط، میانی، وسطی، بدجنس، پست فطرت، واقع در وسط، اب زیر کاه

average (صفت)
متوسط، حد وسط، میانی

middle (صفت)
وسط، متوسط، میانی، میانه، بطرف وسط، وسطی

central (صفت)
میانی، مرکزی، بطرف وسط

mid (صفت)
میانی، وسطی

medial (صفت)
متوسط، میانی، وسطی

median (صفت)
میانی، وسطی، حد فاصل

inmost (صفت)
میانی، باطنی، صمیمانه، درونی

centric (صفت)
میانی، واقع در مرکز، وسطی

innermost (صفت)
میانی، درونی، داخلی ترین، در اعماق

فارسی به عربی

تدخل , توسط , فی , متوسط , مرکزی , وسط

پیشنهاد کاربران

بپرس