میانگیری


معنی انگلیسی:
compromise, intercession, mediocrity, moderation, [mil.] bracket, ladder

لغت نامه دهخدا

میانگیری. ( حامص مرکب ) گرفتن میان. || توسط و میانه روی. ( آنندراج ) :
کمر در میانگیری این و آن
نمی دید مقصود خود در میان.
ظهوری ( از آنندراج ).
میان گر گیرمت عیبم مکن بیش
میانگیری عجب نَبْوَد ز درویش.
کاتبی ( از آنندراج ).
و رجوع به میانجی گری شود.
- میانگیری کردن ؛ وساطت :
به روی هم افتاده کالا در او
میانگیریی کرده سودا در او.
ظهوری ( از آنندراج ).

فرهنگستان زبان و ادب

{buffering} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] عمل قرار دادن داده ها در میان گیر

اصطلاحات و ضرب المثل ها

{buffering} [رایانه و فنّاوری اطلاعات] عمل قرار دادن داده ها در میان گیر

مترادف ها

buffering (اسم)
میانگیری

پیشنهاد کاربران

بارگیری کردن حجم زیادی از داده ها پیش از پخش صدا یا تصویر در یک نرم افزار چند رسانه ای، ( به انگلیسی :buffering )

بپرس