میانگاه


معنی انگلیسی:
center, core, epicenter, hub, interval, middle, midpoint, midst, midway, navel, waist, average

لغت نامه دهخدا

میانگاه. ( اِ مرکب ) درون. میان : پس میانگاه آن گوشت شکافته شود و جای ناف پدید آید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). بر سر آن دکه سایه ها ساخته و در میان گاه آن گنبدی عظیم برآورده. ( فارسنامه ابن بلخی ص 138 ). || قلب. قلب لشکر. مرکز لشکر. قلب سپاه. ( یادداشت لغت نامه ) :
میانگاه لشکرْش را همچنین
سپاهی بیاراست خوب و گزین.
دقیقی.

فرهنگ فارسی

(اسم ) وسط . یا میانگاه طول . ( هیئت ) قبه الارض .

فرهنگستان زبان و ادب

{median strip, median} [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] نوار جداکنندۀ دو جهت حرکت در بزرگراه و آزادراه

پیشنهاد کاربران

بپرس