میانه کردن

لغت نامه دهخدا

میانه کردن.[ ن َ / ن ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) دور شدن. به مسافتی دور شدن. ( یادداشت مؤلف ). فاصله گرفتن. فاصله پیدا کردن : پرویز از بهرام میانه کرد. بهرام نعره ای بزد و گفت :... بنمایم ترا تا چه بینی. ( ترجمه تاریخ طبری بلعمی ). دیگر روز چون خبر رسید که ایشان نیک میانه بکردند بنده بازگشت و حشمتی نیک بنهاد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 448 ). تا شما را اینجا بدارم و اومیانه کند. لشکر او را گرفتند هم بر آن شکل و نزدیک بهرام چوبین بردند. ( فارسنامه ابن البلخی ص 101 ).

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - میان خود و شیئی فاصله ایجاد کردن فاصله گرفتن . [ و پیادگان گیل و دیلم مردی پنجاه خیاره ترپل نگاه دارند و نیک بکوشند و چندان بمانند که دانند که از لشکرگاه برفتند و میانه کردند که مضائق هول است بر آن جانب و ایشان را در نتوان یافت .

فرهنگ معین

( ~. کَ دَ ) (مص ل . )فاصله گرفتن ، دور شدن .

پیشنهاد کاربران

بپرس