میانه روی

/miyAneravi/

مترادف میانه روی: اعتدال، مدارا

متضاد میانه روی: تندروی، افراطی گری

معنی انگلیسی:
golden mean, moderation, modesty, sobriety, temperance, the golden mean, [rare] economy

لغت نامه دهخدا

میانه روی. [ ن َ / ن ِ رَ ] ( حامص مرکب ) حالت میانه رو. اعتدال. قصد. اقتصاد. دوری از افراط و تفریط.( یادداشت مؤلف ). اعتدال و اقتصاد و نه تفریط و افراط. میان روی و عدم اسراف. ( ناظم الاطباء ): اعتزام ، میانه روی گزیدن در تک و رفتار و جز آن. استقصاد؛ میانه روی خواستن. ( منتهی الارب ). و رجوع به میانه رو شود.

فرهنگ فارسی

عمل میانه رو اعتدال .

فرهنگ عمید

حد وسط کاری را در پیش گرفتن، خودداری از افراط و تفریط.

فرهنگستان زبان و ادب

{temperance} [اعتیاد] مهار رفتار خود با غلبه بر هیجان ها و انگیزش ها

جدول کلمات

اعتدال

مترادف ها

moderation (اسم)
ملایمت، اعتدال، میانه روی

temperance (اسم)
اعتدال، میانه روی

فارسی به عربی

متوسط

پیشنهاد کاربران

تعادل
انصاف
- بر اندازه رفتن ؛ معتدل بودن. میانه روی کردن :
بیزدان گرای و بیزدان پناه
براندازه رو هرچه خواهی بخواه.
فردوسی.
- اندازه نگه داشتن ؛ رعایت حد اعتدال کردن. معتدل بودن : گفت ای پسر اندازه نگه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا. ( گلستان سعدی ) .
نگه دارم اندازه ٔ هست خویش
درآرم به هر زخمه ای دست خویش.
؟ ( از آنندراج ) .
اعتدال
اعتدال . مدارا

بپرس