میانه روی
/miyAneravi/
مترادف میانه روی: اعتدال، مدارا
متضاد میانه روی: تندروی، افراطی گری
معنی انگلیسی:
لغت نامه دهخدا
فرهنگ فارسی
فرهنگ عمید
فرهنگستان زبان و ادب
جدول کلمات
مترادف ها
ملایمت، اعتدال، میانه روی
اعتدال، میانه روی
فارسی به عربی
پیشنهاد کاربران
تعادل
انصاف
- بر اندازه رفتن ؛ معتدل بودن. میانه روی کردن :
بیزدان گرای و بیزدان پناه
براندازه رو هرچه خواهی بخواه.
فردوسی.
بیزدان گرای و بیزدان پناه
براندازه رو هرچه خواهی بخواه.
فردوسی.
- اندازه نگه داشتن ؛ رعایت حد اعتدال کردن. معتدل بودن : گفت ای پسر اندازه نگه دار کلوا و اشربوا و لاتسرفوا. ( گلستان سعدی ) .
نگه دارم اندازه ٔ هست خویش
درآرم به هر زخمه ای دست خویش.
؟ ( از آنندراج ) .
نگه دارم اندازه ٔ هست خویش
درآرم به هر زخمه ای دست خویش.
؟ ( از آنندراج ) .
اعتدال
اعتدال . مدارا