میانجیگری

/miyAnjigari/

مترادف میانجیگری: پایمردی، تعهد، توسط، شفاعت، وساطت، میان گیری، میانه گیری

معنی انگلیسی:
mediation, intercession, interposition, mediation

لغت نامه دهخدا

میانجی گری. [ گ َ ] ( حامص مرکب ) وساطت. ( ناظم الاطباء ) ( یادداشت مؤلف ). توسط. ( یادداشت مؤلف ).
- میانجی گری کردن ؛ میانجی شدن. وساطت کردن. دلالگی کردن. تورة؛دختری که میانجی گری کند میان عشاق. ( منتهی الارب ).
- میانجی گری نمودن ؛ وساطت نمودن و واسطه واقع شدن. ( ناظم الاطباء ).
|| سفارت. ( منتهی الارب ). || حکمیت. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به میانجی در همه معانی شود.

فرهنگ فارسی

وساطت میانجی بودن .

فرهنگ عمید

۱. وساطت.
۲. واسطه شدن میان دو نفر برای رفع اختلاف و کشمکش آن ها.

فرهنگستان زبان و ادب

{mediation} [علوم سیاسی و روابط بین الملل] تلاش برای حل وفصل مسالمت آمیز یک اختلاف بین المللی با برنامه ریزی و مشارکت بی طرفانه و مؤثر طرف ثالث

واژه نامه بختیاریکا

مِنجه کاری؛ دستگِرکُوی

مترادف ها

mediation (اسم)
وساطت، سفارت، میانجی گری

intercession (اسم)
وساطت، پایمردی، شفاعت، پادرمیانی، میانجی گری

intermediacy (اسم)
وساطت، شفاعت، میانجی گری، مداخله

intermediation (اسم)
میانجی گری، مداخله

فارسی به عربی

وساطة

پیشنهاد کاربران

آشنایی
میانگی کردن ؛ وساطت. میانجی گری. میانجی شدن. توسط. ( یادداشت مؤلف ) : در میان زن و شوهر میانگی نکنید. ( از امثال و حکم ) .
حکمیت
Macron has asked Iran to mediate in the war between Russia and Ukraine : مکرون خواستار میانجی گری ایران در جنگ روسیه و اوکراین شده
میانجی گری = Meditation
شفاعت
وساطت. . مابین گیری . . پادرمیانی . . مداخله گری . . ازپشت کسی درامدن . . وسط گیری
تسهیل گر در اموزش
میانداری کردن
وساطت
پا درمیانی

بپرس