پیش ازین رسم میانداری نمی آید ز من
در دکان خود فروشی چند دلالی کنم.
محسن تأثیر.
بوی و گل دست در گریبانندبه میانداری صبا سوگند.
میرزا طاهر وحید.
بکار خلق تفاوت ز هیج سر مگذارچو گژ موافق حق باش در میانداری.
اسیر.
- میانداری کردن ؛ وساطت. پا در میانی. شفاعت. میان دو تن یا دو گروه آشتی دادن : میان نداری و دارم عجب که هر ساعت
میان مجمع خوبان کنی میانداری .
حافظ.
ای جوان لطف نما با همه دلداری کن با میانی که تو را هست میانداری کن .
میرنجات.
|| ( اصطلاح زورخانه ) صفت و عمل میاندار. داور. ( ازیادداشت مؤلف ). به اصطلاح کشتی گیران دو کسی که با هم کشتی گیرند آنها را از هم وا کردن و نگه داشتن که با هم زور نکنند. ( غیاث ) : بهر کشتی آسمان سفله با افتادگان
کرده پا را در میانداری چو پرگاراستوار.
شفیع اثر.