میار
لغت نامه دهخدا
میار. [ م ُی ْ یا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ مائر. ( منتهی الارب ). و رجوع به مائر شود.
فرهنگ فارسی
گویش مازنی
پیشنهاد کاربران
مِیار:افزاروادات غله کشی.
نمونه:تا یادم می آید دستش به دسته میار ودسته بیل و دسته منگال بوده. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۲ )
محمدجعفر نقوی
نمونه:تا یادم می آید دستش به دسته میار ودسته بیل و دسته منگال بوده. ( کلیدر، ج۶، ص۱۷۷۲ )
محمدجعفر نقوی
مَیاَر: پناه دادن ، سنتی قدیمی است که افراد قدرتمند به افراد ضعیف در احقاق حق کمک می کنند .
مِیار/ mi�r :ابزار شخم زن
مانند:پا به روی زمینت بگذاری و میار بر میانگاه یوغ ببندی . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
مانند:پا به روی زمینت بگذاری و میار بر میانگاه یوغ ببندی . . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
مهدی کلار*دهباشی *::میار، مهدی یار
سرمنشأ تیره بزرگ کلار در طایفه حسنکی ایل لر بختیاروند
نیمی از این تیره در سراسر کشور پراکنده است
طایفه حسنکی ( استکی، استاکی، استاجی، اسنکی )
یکی از بزرگترین طایفه های ایل لر بختیاروند بود
تیره کلار استاکی::کلارستاکی، کلارستاقی
سرمنشأ تیره بزرگ کلار در طایفه حسنکی ایل لر بختیاروند
نیمی از این تیره در سراسر کشور پراکنده است
طایفه حسنکی ( استکی، استاکی، استاجی، اسنکی )
یکی از بزرگترین طایفه های ایل لر بختیاروند بود
تیره کلار استاکی::کلارستاکی، کلارستاقی