همچون. . .
همانند. .
فرآیندی برای خلق زیبایی شهر. که به شهر ارواح می مانست
شکل دهند.
بادلی . گنده تر ازپا. اکندهٔ درد
کارگر
مدیر بی کفایت.
چون پاگنده می مانست. برفتار
همانند. .
فرآیندی برای خلق زیبایی شهر. که به شهر ارواح می مانست
شکل دهند.
بادلی . گنده تر ازپا. اکندهٔ درد
کارگر
مدیر بی کفایت.
چون پاگنده می مانست. برفتار
شبیه بود
مانند بود
مانند بود - شبیه بود
بودن
مثل
::: آبی که تو به من دادی به خاطر قرقره و ریسمان درست به یک موسیقی می مانست. . . :::
میشود
::: آبی که تو به من دادی به خاطر قرقره و ریسمان درست مثل یک موسیقی بود. . . :::
از کتاب شازده کوچولو نوشته اگزوپری
مثل
::: آبی که تو به من دادی به خاطر قرقره و ریسمان درست به یک موسیقی می مانست. . . :::
میشود
::: آبی که تو به من دادی به خاطر قرقره و ریسمان درست مثل یک موسیقی بود. . . :::
از کتاب شازده کوچولو نوشته اگزوپری
مانند بودن
براى مثال:به تشنه اى می مانست که
معنی:ماننده تشنه اى بود که
براى مثال:به تشنه اى می مانست که
معنی:ماننده تشنه اى بود که