می خورم تا چو نار بشکافم
می خورم تا چوخی بر آماسم.
ابوشکور بلخی.
پنج شش می بخورد پر گل گشت روی آن ماه نیکوان یکسر.
فرخی.
روز دیگر همه کس می خورد و شاد زیدکیست آن کس که مرا یارد گفتن که مخور.
فرخی.
می خور کت بادنوش بر سمن و پیلگوش روز رش و رام و جوش ، روز خور و ماه و باد.
منوچهری.
شهنشه گفت رامین را تو می ده که می خوردن ز دست دوستان به.
( ویس و رامین ).
بر دروغ و زنا و می خوردن روز و شب همچو زاغ ناهارند.
ناصرخسرو.
آبادی میخانه ز می خوردن ماست خون دو هزار توبه در گردن ماست.
( منسوب به خیام ).
زخمی که سه یک بودت خواهی دو سه شش گرددیکدم سه یکی می خور بایار به صبح اندر.
خاقانی.
هزار از بهر می خوردن بود یاریکی از بهر غمخوردن نگهدار.
نظامی.
ای دل که ترا گفت که این دم می خورکان گه که نباشی غم عالم می خور.
کمال اسماعیل.
هر که می با تو خورد عربده کردهر که روی تو دید عشق آورد.
سعدی.
بیار ساقی دریای مشرق و مغرب که دیر مست شود هرکه می خورد بدوام.
سعدی.
مر این صوفیان بین که می خورده اندمرقع بسیلی گرو کرده اند.
سعدی.
می چنان خور که او مباح بودنه از او خانه مستراح بود.
اوحدی.
تا نخواهد طبیعتت می خورچونکه خواهددگر نشاید خورد.
ابن یمین.
نگویمت که همه ساله می پرستی کن سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش.
حافظ.
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر می کنند.
حافظ.
و رجوع به می خوار و می خواره شود.