بفرمود داور که میخواره را
به خفچه بکوبند بیچاره را.
ابوشکور بلخی.
سه حاکمکند اینجا یکباره همه دزدمیخواره و زنباره و ملعون و خسیسند.
منجیک.
باد برآمد به شاخ سیب شکفته بر سر می خواره برگ گل بفتالید.
عماره.
جهانی به رامش نهادند روی پرآواز میخواره شد شهر و کوی.
فردوسی.
یکی بیشه پیش آمدش پردرخت سزاوار میخواره نیک بخت.
فردوسی.
به بهرام داد آن دلارام جام بدو گفت میخواره را چیست نام.
فردوسی.
همیشه تا دل می خواره سماع پرست شود گشاده به آوای رود رودسرای.
فرخی.
ز خون چشیدن شیر افکنان آن دو سپاه بسان مردم می خواره مست شد روباه.
فرخی.
چو بر هوش میخواره می چیر شدسران را سر از خرمی سیر شد.
اسدی.
نگر گرد میخواره هرگز نگردی که گرد دروغ است یکسر مدارش.
ناصرخسرو.
به خواب اندرون است میخواره لیکن سرانجام آگه کند روزگارش.
ناصرخسرو.
جز ندامت به قیامت نبود رهبر توتات میخواره رفیق است و رباخواره ندیم.
ناصرخسرو.
نبود باید می خواره را کم از لاله که هیچ لحظه نگردد همی زمی هشیار.
مسعودسعد.
سبب آنکه میخواره را گاه گاه قی می افتد و گاه اسهال نگذارد که خلط در معده گرد آید. ( نوروزنامه ).تا خوانچه زر دیدی بر چرخ سیه کاران
بی خوانچه سپید آید می خواره به صبح اندر.
خاقانی.
راز بامرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. ( مرزبان نامه ).میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
و آنکس که چو ما نیست در این شهر کدام است.
حافظ.
عاشق و رندم و میخواره به آواز بلندوین همه منصب از آن حورپریوش دارم.
حافظ.
شوخ و میخواره و شبگرد و غزلخوان شده ای !چشم بد دور که سرفتنه خوبان شده ای !
صائب تبریزی.
- میخواره وار ؛ همانند میخواران.بیشتر بخوانید ...