آقای فردوسی برای این که از زبان های بیگانه استفاده نکند همه جای ایران رو گشته اند مطمین باشید برای این که از واژه تعارف که ریشه عربی دارد خواسته که استفاده نکنه و از یک واژه ایرانی پر کاربرد در زبان لری استفاده کرده است.
دوستان هشدارند که معامله هر کاری میان دو کس یا بیشتر است و نه خرید و فروش دهخدا و دگران هم نگفتند مبالغه گفتند تأکید و مبالغه در کار و ابرام و تقاضا ( تقاضا میکنم شما بفرمایید خواهش میکنم شما بفرما ههههه )
... [مشاهده متن کامل]
نمیدانم شما چگونه تنها واژه مبالغه را دیدید؟
دوستی میگوید با همه احترامم به شاهنامه پژوهان ؟ کجا دیدید که شاهنامه پژوهان این سروده فردوسی را گونه ای دگر گفته اند ؟
این شاهنامه نیست این دهخداست -
- و هشداریم که آنچه امروزه بدان تعارف میگویند بسیار نو است و ان نیز مبالغه در خوش و بش است - به هر گونه همه این چمها در عربی نیز امده و اگر گونه پهلوی و یا ریشه ان را در پارسی ( مَبَست من از پارسی همه زبانهایی است که امروز بدان ایرانی میگویند ) پیدا نکنیم ناچار باید بپذیریم که این عربی است
من نیز دوست دارم مکیس که در شاهنامه امده بی چون و چرا از خودمان باشد و عربی نباشد مگر انکه باید بیک چیز هوشداریم آمدن هر واژه بیگانه در هر زبانی ریشه ان زبان را میخشکاند چرا که جای واژه ای کهن و پر ریشه می نشیند و نه تنها خود ان واژه را که همه همخانواده هایش را نیز از میان میبرد و ما باید بکوشیم وازه های راستیم را بیابیم نه اینکه هر بیگانه ای را راست پنداریم که این زیان همان زیان دارد که واژه ای بیگانه به زبان بیافزاییم ( واژه بیگانه برای هر زبان واژه ای ایست که در ان زیان ریشه نداشته باشد یا انکه ریشه داشته باشد و آنچنان دگر گون شده باشد که پیوندی با دگر هم گونانش نداشته باشد مانند مدارا اداره که پیوندی با پارسی ندارند گرچه ریشه ان دار پارسی است و دار ندگی اینجا گرداندن و سرپرستی و پرستاری است
نمونه - جهان داشتم من جهان را بدار - دوست را بدار تا بداردت - ما کشاورزیم و پسرم آب میدارد -
و واژگانی را که پارسی دری گوی و بلوچ و کرمانجی و پشتو وتالشی گوید بهم بیگانه نتوانند بود که اینها همگی یکزبانند -
و اینک گونه هایی از مکیس را در گغته های عربی که نزدیک به زمان جاهلی باشند می اورم ( اگرچه هرچه جاهلی بود نمیتوان ان را صد در صد عربی دانست چرا که سرزمین عرب از زمان هخامنشی تا ساسانی بخشی از ایران شمرده میشد و بروزگار اشکانی و ساسانی بویژه عربان را ایرانی میشمردند چرا که در سنگنبشته ای بروزگار اردشیر بایکان براستی عربان را ایرانی شمرده و این از پیش بوده که چنین شمارشی استوار بوده ) -
قال جابر بن حُنَیٍّ الثعلبی أَفی کلِّ أَسْواقِ العِراقِ إِتاوَةٌ وفی کلِّ ما باعَ امْرُؤٌ مَکْسُ دِرْهَمِ أَلا یَنْتَهِی عَنّا مُلوک، وتَتَّق مَحارمَنا، لا یَبُؤِ الدَّمُ بالدّمِ تَعاطَی المُلُوکُ السِّلْم، ما قَصَدوا بنا وَلَیْسَ علینا قَتْلُهُم بمُحَرَّم الإِتاوَةُ
وفی الحدیث: لا یدخل صاحب مَکْسٍ الجنةَ.
والمَکْسُ: دراهم کانت تؤخذ من بائع السِّلَع فی الأَسواق ف الجاهلیة
-
اینک سخن گفتن را از شاهنامه بیاموزیم و داستان را زیبایش را بخوانیم - در اغاز کار که سیاوش به توران زمین رفت بسیار از او در شگفت شدند و خواستند هنر او را ببنند چوگان زنی و تیر اندازی او را نگرند
چنین گفت پس شاه توران بدوی
که یاران گزینیم در زخم گوی
تو باشی بدان روی و زین روی من
بدو نیم هم زین نشان انجمن
سیاوش بدو گفت کای شهریار
کجا باشدم دست و چوگان به کار
برابر نیارم زدن با تو گوی
به میدان هم آورد دیگر بجوی
چو هستم سزاوار یار توام
برین پهن میدان سوار توام
سپهبد ز گفتار او شاد شد
سخن گفتن هر کسی باد شد
به جان و سر شاه کاووس گفت
که با من تو باشی هم آورد و جفت
هنر کن به پیش سواران پدید
بدان تا نگویند کاو بد گزید
کنند آفرین بر تو مردان من
شگفته شود روی خندان من
سیاوش بدو گفت فرمان تراست
سواران و میدان و چوگان تراست
سپهبد گزین کرد کلباد را
چو گرسیوز و جهن و پولاد را
چو پیران و نستیهن جنگجوی
چو هومان که بردارد از آب گوی
به نزد سیاووش فرستاد یار
چو رویین و چون شیدهٔ نامدار
دگر اندریمان سوار دلیر
چو ارجاسپ اسپ افگن نره شیر
سیاوش چنین گفت کای نامجوی
ازیشان که یارد شدن پیش گوی
همه یار شاهند و تنها منم
نگهبان چوگان یکتا منم
گر ایدونک فرمان دهد شهریار
بیارم به میدان ز ایران سوار
مرا یار باشند بر زخم گوی
بران سان که آیین بود بر دو روی
سپهبد چو بشنید زو داستان
بران داستان گشت هم داستان
سیاوش از ایرانیان هفت مرد
گزین کرد شایستهٔ کارکرد
خروش تبیره ز میدان بخاست
همی خاک با آسمان گشت راست
از آوای سنج و دم کره نای
تو گفتی بجنبید میدان ز جای
سیاووش برانگیخت اسپ نبرد
چو گوی اندر آمد به پیشش به گرد
بزد هم چنان چون به میدان رسید
بران سان که از چشم شد ناپدید
بفرمود پس شهریار بلند
که گویی به نزد سیاوش برند
سیاوش بران گوی بر داد بوس
برآمد خروشیدن نای و کوس
سیاوش به اسپی دگر برنشست
بیانداخت آن گوی خسرو به دست
ازان پس به چوگان برو کار کرد
چنان شد که با ماه دیدار کرد
ز چوگان او گوی شد ناپدید
تو گفتی سپهرش همی برکشید
ازان گوی خندان شد افراسیاب
سر نامداران برآمد ز خواب
به آواز گفتند هرگز سوار
ندیدیم بر زین چنین نامدار
ز میدان به یکسو نهادند گاه
بیامد نشست از برگاه شاه
سیاووش بنشست با او به تخت
به دیدار او شاد شد شاه سخت
به لشگر چنین گفت پس نامجوی
که میدان شما را و چوگان و گوی
همی ساختند آن دو لشکر نبرد
برآمد همی تا به خورشید گرد
چو ترکان به تندی بیاراستند
همی بردن گوی را خواستند
ربودند ایرانیان گوی پیش
بماندند ترکان ز کردار خویش
سیاووش غمی گشت ز ایرانیان
سخن گفت بر پهلوانی زبان
که میدان بازیست گر کارزار
برین گردش و بخشش روزگار
چو میدان سرآید بتابید روی
بدیشان سپارید یک بار گوی
سواران عنانها کشیدند نرم
نکردند زان پس کسی اسپ گرم
یکی گوی ترکان بینداختند
به کردار آتش همی تاختند
سپهبد چو آواز ترکان شنود
بدانست کان پهلوانی چه بود
چنین گفت پس شاه توران سپا
که گفتست با من یکی نیک خواه
که او را ز گیتی کسی نیست جفت
به تیر و کمان چون گشاید دو سفت
سیاوش چو گفتار مهتر شنید
ز قربان کمان کی برکشید
سپهبد کمان خواست تا بنگرد
یکی برگراید که فرمان برد
کمان را نگه کرد و خیره بماند
بسی آفرین کیانی بخواند
به گرسیوز تیغ زن داد مه
که خانه بمال و در آور به زه
بکوشید تا بر زه آرد کمان
نیامد برو خیره شد بدگمان
ازو شاه بستد به زانو نشست
بمالید خانه کمان را به دست
به زه کرد و خندان چنین گفت شاه
که اینت کمانی چو باید به راه
مرا نیز گاه جوانی کمان
چنین بود و اکنون دگر شد زمان
به توران و ایران کس این را به چنگ
نیارد گرفتن به هنگام جنگ
بر و یال و کتف سیاوش جزین
نخواهد کمان نیز بر دشت کین
نشانی نهادند بر اسپریس
سیاوش نکرد ایچ با کس مکیس
نشست از بر بادپایی چو دیو
برافشارد ران و برآمد غریو
یکی تیر زد بر میان نشان
نهاده بدو چشم گردنکشان
خدنگی دگر باره با چارپر
بینداخت از باد و بگشاد پر
نشانه دوباره به یک تاختن
چو پرویزنش کرد از انداختن
عنان را بپیچید بر دست راست
بزد بار دیگر بران سو که خواست
کمان را به زه بر بباز و فگند
بیامد بر شهریار بلند
فرود آمد و شاه برپای خاست
برو آفرین ز آفریننده خواست
وزان جایگه سوی کاخ بلند
برفتند شادان دل و ارجمند
به معنای تعارف میباشد
به معنای تعارف کردن میباشد
مثلا میگن ادم بی مکیسه
یعنی ادم بدون تعارفیه
مُکیشْ ، مُکِشْ ، مکیس ، مکس :
در لکی و لری و لری بختیاری و شاید بسیاری دیگر از گویش ها و زبان های ایران زمین ؛ همه ، به معنای
" تعارف" است .
در زبان لری چگنیها � مِکِس � است و ی ندارد ، به معنی تعارف است
در گفتار لری میانکوه به مَنای دعوت کردن و تعارف کردن می باشد ( بسیار پر کاربرد ) .
مکیس در زبان لری و لکی و کردی کاربرد امروزی به معنای تعارف کردن دارد. و در این بیت شاهنامه بر حسب روال داستان که در بیت های قبلی مشاهده میشود. سیاوش از ترکان ناراحت بوده ودر هنگام تیر اندازی انها را"مکیس"یا
... [مشاهده متن کامل] تعارف نکرده که شما اول تیر اندازی کنید و خودش تیر اندازی میکند. چون رسم ادب اینگونه است که اول همراهان را مکیس کنی که تیر اندازی یا در کاری پیش دستی کنند. که امروزه در مراسمات عروسی در لرستان و استانهای غربی نشانه ای یا هدفی برای تیر اندازی مشخص میکنندو به رسم ادب و گاهی برای نشان دادن مهارت تیر اندازی و گاهی برای رو کم کنی طرف مقابل میباشد. و با تمام احترامی که برای شاهناهه پژوهان قائل هستم این بیت را اشتباه معنی کرده اند. وتنها معنی مکیس تعارف کردن میباشد . و هرمعنی دیگری بجز تعارف غلط میباشد. باسپاس
احتمالاً مکیس همان مُکیش در گویش بختیاری است و به معنا تعارف است
مکیس همون چانه زدن امروزیه که توو معاملات زده میشه.
آره در زبان لکی مکیس به معنای تعارف کردن است و به نظرم در این بیت شاهنامه
سیاوش نکرد با هیچ کس مکیس
به معنی تعارف بیشتر به بیت نزدیک است نه مبالغه کردن
معادل پارسی تعارف، مکیس است همانطور که در زبان لکی و کردی رایج است مکیس مطلقا به معنی تعارف است
در زبان لکی معادل تعارف فارسی می شود
یعنی سیاوش با هیچ کس تعارف نکرد
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)