مکفوف

لغت نامه دهخدا

مکفوف. [ م َ ] ( ع ص ) نابینا. ( دهار ). نابینا. ج ، مکافیف. ( مهذب الاسماء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کور و نابینا. ( ناظم الاطباء ). نابیناکرده. بینای چشم پوشیده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
بینا و قوی چون زید این دیگر و آن باز
مکفوف همی زاید و معلول ز مادر.
ناصرخسرو.
مردی مکفوف و اهل خبر و حافظ قرآن و اخبار و ادعیه. ( تاریخ بیهق ص 163 ).
- مکفوف داشتن ؛ کور کردن : اگر آز نبودی و دیده بصیرت آدمی را به حجاب آن از دیدن عواقب کارها مکفوف نداشتندی کس از جهانیان غم فردا نخوردی. ( مرزبان نامه ).
|| بازایستاده و برگردیده. ( ناظم الاطباء ). || بازداشته. دور داشته. ممنوع. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مکفوف داشتن ؛ دورداشتن. بازداشتن : عین الکمال را از این دولت که عین کمال است مکفوف و نوایب زمان از این درگاه باجاه مصروف داراد. ( لباب الالباب چ نفیسی ص 10 ).
|| پیراهن نوردیده. ( غیاث ) ( آنندراج ). بسته و نوردیده. ( ناظم الاطباء ). || ( اصطلاح عروض ) رکنی از بحور عروض که هفتم ساکن آن رفته باشد. ( منتهی الارب ). به اصطلاح عروض رکن هفت حرفی که حرف هفتم ساکن را از آخر اوانداخته باشند چون از مفاعیلن نون بیندازند مفاعیل ُبماند به ضم لام. ( غیاث ) ( آنندراج ). رکنی از بحور که هفتم ساکن آن رفته باشد چنانکه نون را از مفاعیلن وفاعلاتن ساقط کنند تا مَفاعیل ُ و فاعِلات ُ گردد. ( ناظم الاطباء ). رکنی که کَف در آن داخل شده باشد. ( از اقرب الموارد ). چون از مفاعیلن نون بیندازی مفاعیل ُ بماند به ضم لام و مفاعیل ُ چون از مفاعیلن منشعب باشد آن را مکفوف خوانند یعنی حرفی از آن کم کرده اند. ( المعجم چ دانشگاه ص 51 ).

مکفوف. [ م َ ] ( اِخ ) ابومحمد عبداﷲبن محمد النحوی القیروانی ( متوفی به سال 808 هَ. ق. ) وی را تألیفی در عروض است. ( از روضات الجنات ص 446 ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - باز داشته ممنوع ۲ - کور اعمی جمع : مکافیف .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِمف . ) کور، نابینا.

فرهنگ عمید

۱. (ادبی ) در عروض، ویژگی پایه ای که در آن مفاعلین به مفاعیل تبدیل می شود.
۲. [قدیمی] کور، نابینا.

دانشنامه آزاد فارسی

پیشنهاد کاربران

بپرس