مکفر. [ م ُ ک َف ْ ف َ ] ( ع ص ) ناسپاس کرده شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نیکوکاری که نعمت او را سپاس نکنند. ( از اقرب الموارد ). || مرد نیک استوارکرده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). || فروگرفته شده در آهن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). استوار بسته در آهن. ( از اقرب الموارد ). || تکفیرشده. کافرخوانده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). || کفاره داده شده. و رجوع به تکفیر شود.
- یمین غیر مکفر ؛ سوگندی که آن را با کفاره هم نشکنند. سوگند شدید. سوگند لازم :
به خاک پای تو گفتم یمین غیر مکفر
از آن زمان که بدانستم از یسار یمین را.
سعدی.
|| پوشیده و ناچیز کرده ( گناه ) : آن حظ نفس ایشان به برکت صدق و انصاف مغفور و مکفر بود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 279 ). ورجوع به تکفیر شود.