بار جودش نشست بر دینار
زان رُخش زرد و پشت مکسور است.
مسعودسعد.
- مکسورالقلب ؛ دل شکسته. شکسته دل : طایر اقبال تو مکسورالقلب مقصوص الجناح ازاوج مطامح همت در نشیب نایافت مراد گردید. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 180 ).- مکسور شدن ؛ شکسته شدن. شکست یافتن :
چو گردد رایت رای تو مرفوع
شودخیل عدو مکسور و مجرور.
ابوالفرج رونی.
اگر... روزگار غدرپیشه غش عیار خویش بنماید و مقهور و مکسور شویم آخر... باری نام نیک بیابیم. ( مرزبان نامه چ قزوینی ص 187 ).|| کسر داده شده یعنی حرکت زیر داده شده. ( غیاث ). کسر داده شده. ج ، مکاسیر. ( ناظم الاطباء ). حرکت کسره داده. صاحب کسره. کسره دار. حرفی که کسره دارد. با کسره. با زیر. زیردار. مقابل مفتوح و مضموم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ز ضم نهادند اعرابش ازچه شد مکسور
به جزم کردند او را چرا بود مدغم.
مسعودسعد.
|| صوت مکسور؛ آواز نرم ضعیف. ( از اقرب الموارد ).